رویای باتو بودن..


سرنوشتمان چنین بود مابادنیاامدیم دنیابامانیامد

قانون توتنهایی من است وتنهایی من قانون عشق

چه اندازه سخت است زمانی که لحظه دیدار را انتظار می کشی

 

 

زمانی که تپیدنهای دلت به نهایت وجود می رسد

تا جایی که دیگر هیچکدامیک از صداهای اطراف را نمی شنوی

زمانی که چشمانت در تب باریدن دلتنگیهایش می سوزد

زمانی که دنیا را از پشت چشمان غرق در حلقه اشک ، تار می بینی

زمانی که هق هقی بلند فقط می خواهی تا که آرام شوی

زمانی که دستانت آرام ندارد ، با تمام وجود می لرزی ...

حتی قلبت

آن زمان که صدایی آرام و لطیف ....رویا گونه

نامت را صدا می زند...

بر می گردی...

آنوقت است که دیگر حتی صدای قلب خودت را هم نمی شنوی

تنها تپیدنهای وجود گرمش را در سرت احساس می کنی

دیگر دریاچه ای در چشمانت نیست

اما این بار در دستان و آغوش گرم او

با آرامش وسکوت

کم کم گرم می شوی تا آنجایی که دلت می خواهد زمان

همانجا بایستد ودر آغوش گرمش برای همیشه بمانی

اما ناگهان با صدای دلخراش همکلاسیت بیدار میشوی

و میبینی که باز هم مثل همیشه سر کلاس ادبیات .. پای درس شیرین عشق ...خواب رفته ای

 ...

و باز هم رویای با او بودن تورا آزار میدهد...

و دیگر هیچ



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در سه شنبه 29 مرداد 1392برچسب:,ساعت 11:13 PM توسط ادم وحوا| |


Power By: LoxBlog.Com